تو آسمون قلب من ، رنگی بجز سیاهی نیست ، چون توی شهر قلب تو ، یه جای بی ریایی نیست ، هی میروم به کوه و دشت ، هی می کنیم فغان فغان ، از دست بی وفائیات ، خستگیمو رهایی نیست ، ستاره های آسمون ، دونه به دونه می دونن ، تو ابرای چشمای من ، اندوه بی دریایی نیست ، دزدیدی هی نگاهمو ، اومدی تو کنج دلم ، حالا از خنجرای تو ، واسه دلم دوایی نیست ، آره ، برو به سوی غیر ، با حرفای دروغیه خیر ، من می دونم از خنجرت ، واسه اونم شفایی نیست ، شاید یه روزی برسه ، دلت بشه به رنگ آه ، بدون ازین دریغ تو ، شب های بی فردایی نیست .
نظرات شما عزیزان: